جدول جو
جدول جو

معنی خسته خاطر - جستجوی لغت در جدول جو

خسته خاطر(خَ تَ / تِ طِ)
غمناک. ناشاد. ملول. دلتنگ: فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمد... درویش از این واقعات خسته خاطر همی بود. (گلستان سعدی). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی و سخنهای با خشنونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند. (گلستان سعدی). و پدر من به جهت فرزندی قوی خسته خاطر شده بود. (انیس الطالبین). آن درویش خسته خاطر نزدیک شیخ خسرو آمد. (انیس الطالبین). از سوخاری بحضرت ایشان آمد قومی خسته خاطر. (انیس الطالبین). بحضرت شمابی ادبی کرد از آن خسته خاطر شدم. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکسته خاطر
تصویر شکسته خاطر
ملول، افسرده، آزرده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَ / تِ نَ / نِ)
جایی است که پیران ناتوان و بیمار درمان ناپذیر و کودکان بی کس را در آن نگاهداری می کنند، بیمارستان در تداول ترکان عثمانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ طِ)
مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعارۀ مشهور است. (آنندراج). که خاطری رنجیده و آزرده دارد:
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.
خاقانی.
گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم
ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام.
خاقانی.
اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. (گلستان). رجوع به شکسته دل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ خَ)
آنکه درصدد خریدن چیزهایی است که صاحب آن درمانده و از این رو به ثمن هر چه بخس تر فروشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسته خانه
تصویر خسته خانه
جایی که ناتوانان را در آن نگاهداری می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته خاطر
تصویر شکسته خاطر
شکسته دل شکسته دل
فرهنگ لغت هوشیار